به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
گلچین شده از همه چیز
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان,جالب,باحال,زیبا, توسط آریا |

فکر می کرد.

از همین حالا در بند پوتین هایش بود و کلاهی که قرار است نقابش از وسط بشکند و قرار است تنبیه شود.

فکر می کرد وقتی دلتنگ شد کارت تلفن از کجا بخرد .

ابرو هایش در هم رفت.

 چه چیز از این بد تر که در بهترین سال های عمرش باید مو هایش ماشین خورده ی نمره ی چهار باشد و همیشه بوی تاید بدهد!

چه خشم شب هایی!

و چه شب هایی!

آنقدر روی دوشش تنهایی بود که کلاشینکف روی شانه اش سنگینی کند

یاد حرف پدرش افتاد: (( سربازی از تو مرد می سازد ))

 



.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.