به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
گلچین شده از همه چیز
نوشته شده در تاريخ برچسب:عکس,باحال,راهپیمایی, توسط اسماعیل |

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط اسماعیل |

چرا فقط تو ؟

چرا از میان مردان فقط تو

هندسه ی زندگیم را تغییر می دهی؟

پابرهنه به جهان کوچکم وارد می شوی در را می بندی

و من اعتراض نمی کنم ...

چرا فقط تو را دوست دارم ؟

چرا فقط تو را می خواهم ؟

اجازه می دهم هر حرفی بزنی و من اعتراض نمی کنم ...

تمام زمانها را خط می زنی ، حرکت را متوقف می کنی

و در درون من تمام مردها را میکشی

و من اعتراض نمی کنم ...

چرا از میان تمام مردها کلید شهر طلایی را به تو میدهم؟

که دروازه اش بر هر ماجراجویی بسته مانده

پیش همه آدم ها در میان موسیقی ناقوسها با تو بیعت می کنم

ای پادشه همیشه ی زندگی من دوستت دارم تا ابد ...

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:عکس,مطلب,جالب, توسط اسماعیل |

نشانههایی برای افراد با ایمان

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:قران,مذهبی,عکس, توسط اسماعیل |

تصوری از قیامت بر مبنای قرآن

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:تست شخصیت شناسی با انگشتان, توسط اسماعیل |

تست شخصیت شناسی با انگشتان

با استفاده از عکس و انتخاب انگشت شخصیت خود را بشناسید. آیا تا به حال به طور دقیق به انگشتان دستان خود نگاه کرده اید؟ تا به حال فکر کرده اید که به کدامیک علاقه بیشتری نسبت به بقیه دارید؟ با دقت نگاه کنید، سپس توضیح مربوط به آن را بخوانید.

با استفاده از عکس و انتخاب انگشت شخصیت خود را بشناسید.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:تست باهوشان, توسط اسماعیل |

 

 

یه سؤال مخصوص تیزهوشان

هرکه جوابش را پیدا کرد به ما در نظر خواهی پاسخ صحیح رابدهد

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:تست زن ذلیلی و مرد سالاری؟ , توسط اسماعیل |

تست زن ذلیلی و مرد سالاری؟

 

 

 

 

 

1. با خانومت داری از یه مغازه لباس فروشی دیدن می کنی و ایشون از یه لباس 250000 تومنی خوشش میاد:

الف- زود با هم میرین تو مغازه و تمام حقوق یه ماهتو دو دستی تقدیم صاحب مغازه می کنی و تا آخر اون ماه غذاهای طبیعی از قبیل باد و نور و هوا و ... می خورین!

ب- تا خانوم میاد اون لباسو نشونت بده خودتو به کوچه علی چپ میزنی انگار نه انگار که با تو بوده ! یه جوری مثل برق و باد از اونجا دورش میکنی و تا اون لباس از مد نیفتاده به اون منطقه بر نمیگردی!

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:پ نه پ طنز, توسط اسماعیل |

 

تصور کنین. طبقه پنجم یک برج ۱۵ طبقه.

مامور سرشماری: منزل شما به آب لوله کشی مجهز هست؟

من: «پ نه پ»، چاه داریم توی زیرزمین با دلو آب میکشیم میاریم بالا.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:جوک, توسط اسماعیل |

 

سوار تاکسی شدم میگه مستقیم میری ؟
میگم : پ نه پ ...
میگه پ نه پ و کوفت این قرتی بازیا مال اینترنته

پ نه پ+عکس{سری جدید}


 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان جالب, توسط اسماعیل |

زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار می‌کنی؟
مرد: عزیزم! چرا این سوالو می‌پرسی؟ این سوال منو نگران می‌کنه!
زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزیزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمی‌کنی؟
مرد: خیلی خب! ازدواج می‌کنم!
زن (با لحن رنجیده): پس
ازدواج می‌کنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین
خونه زندگی می‌کنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم می‌کنی و عکسهای اونو به دیوار می‌زنی!
مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!
زن (با ناراحتی فراوان): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: نه عزیزم!!! اون خیلی اندامش بهتر از تو شده! لاغر کرده......!!

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:طز,جالب,داستان خنده دار, توسط اسماعیل |

حدود چند ماه قبل CIA  شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد.
پس از برسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور
CIA
یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت :
- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:طنز خواندنی و خنده دار, توسط اسماعیل |

شباهت های انکار ناپذیر میان خدمت سربازی و زندگی زناشویی آنقدر زیاد است که از دیرباز ، در اکثر کشور های دنیا خدمت سربازی اجباری را قرار دادند تا تمام افراد ذکور جامعه ، قبل از افتادن به دام ازدواج ( ببخشید ! منظورم قبل از متاهل شدن بود ) برای ۲ سال طعم زندگی مشترک را بچشند تا در ۱۰۰ سال آینده ، زیاد احساس رنج و عذاب نکنند.

و اما شباهتهای میان خدمت سربازی و زندگی زناشویی برای آقایان :

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:عطسه, توسط اسماعیل |

فال عطسه در روز های هفته

loveorlove

شنبه

۱شنبه

۲شنبه

۳شنبه

۴شنبه

۵شنبه

جمعه

7-6

روز خوب میگذرد

کمی صبر کن

روز بدی داری

یک خیال

خواب تو را می بیند

نامه دریافت میکنی

کمی صبر کن

8-7

مواظب کارهایت باش

امروز خوشحالی

همان می آید

مواظب دوستانت باش

درموردت کنجکاوی میکند

دیدارغیر منتظره

فامیل میشوید

9-8

مطمئن باش دوستت دارد

دیدار

زدست۱ نفر ناراحت می شوی

دررویایی هستی ولی نمیدانی

مغرورنباش

جوابش رابده

زیبایی امامغرور

10-9

خوشحالی

می خواهد تو را ببیند

به تو فکرمیکند

خوابهایت به حقیقت می پیوندد

اتفاقی برایت می افتد

صحبت مهمی میشود

به مسافرت میروی

11-10

نامه دریافت میکنی

باتوصحبت میکند

دیداربا کسی که دوستش داری

با او رابطه برقرار میکنی

هرگز فراموشت نمیکند

دوست دارد تو را ببیند

با او رابطه برقرار میکنی

12-11

دعوا میکنی

دوستت دارد

به تو می اندیشد

از خوابی وحشت داری

به تو فکر میکند

دیدار

اولین عشقش هستی

13-12

دیدار

مواظب خودت باش

به آرزویت میرسی

غمگینی

هوشیار باش

خبر خوش

صحبت درباره توست

14-13

دیدار با کسی

به گذشته فکر کن

به آرزوهایت میرسی

بیش از حد کنجکاوی

به تو احترام میگذارد

دلت پیش اوست

به میهمانی میروی

15-14

یک اتفاق بد

زیبا به نظر می رسد

طرفداری از تو

فامیل میشوید

به حرف مردم اعتماد دارد

دوستت دارد

عاشق او میشوی

16-15

مهربانی می بینی

عجله در دوستی داری

یک سختی در راه داری

به زیبائیت نناز

از تو خوشش می آید

اذیتش نکن

او را میبینی

17-16

یک روزخوب و عالی

در کارهایت کمی ناراحتی

دوستت دارد

به فکر آرزوهای گذشته ات باش

درست فکر کن

بعدازظهر خوشی داری

مطمئن باش اولین عشقشی

18-17

به تو قکر میکند

در کارهایت به تو کمک می کند

صحبت در مورد توست

دیدار با کسی که دوستش داری

یک خبر جدید

مواظب اوقات باش

خیانت کار نباش

19-18

برای او ارزشمندی

صبور باش

ازدواج

نامه ای دریافت میکنی

دوست عزیزت می آید

تو را دوست دارد و نمیدانی

ازدواج

20-19

کمکش کن

منتظر باش

تهدید

منتظری

در تکاپویی

هیچ اتفاقی نمی افتد

درد دل می کنی مراقب باش

21-20

دیدار غیر منتظره

خیانت می کنی

کسی که سالها اورا ندیده ای

به فکر فردا باش

بعدازظهر خوشی داری

به کارهایش فکر کن

در رنج و سختی قرار می گیرد

22-21

درباره تو صحبت میکند

صحبت در مورد توست

یک شب ترسناک

مضطربی

صحبت درباره توست

خیانت کار نباش

کمی درباره خودت فکر کن

23-22

درباره تو صحبت کرده

به رفتارت اهمیت می دهد

یک اتفاق خوب

کسی راجع به تو حرف می زند

منتظر کسی هستی

دیدار

به حرف مردم اهمیت نده

24-23

در خواب تو را می بیند

خواب خوشی می بینی

خوابهای خوش

به فکرت می رسد

ازدواج

خوش بختی

مواظب خودت باش

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

هنوز کارد به استخوانشان نرسیده است؛ مجال زندگی آن‌قدر هم که فکر می‌کنند تنگ نشده؛ نه مشکلی ریشه‌ای دارند نه معضلی غیرقابل حل؛ فقط بی‌حوصله‌اند، عجول و کم‌طاقت.گاهی هم خصلت‌های عجیب دارند و انتظارات عجیب‌تر.این طور می‌شود که بعد از دعوا و جار و جنجال، قهر و دلخوری و شکستن ظرف و ظروف خانه بر سر هم، راهی دادگاه می‌شوند.
 
می‌روند تا غیرمعمول‌ترین تقاضاهای طلاق را بنویسند و عجیب‌ترین جدایی ها را رقم زنند.
با بررسی در مورد پرونده‌های طلاق در یک سال گذشته، مشخص شده که برخی از این تقاضاها دلایل بسیار پیش‌پاافتاده و حتی عجیب و خنده‌دار دارند.هرچند تعداد این تقاضاها روز به روز زیادتر می‌شود اما بسیاری از آن‌‌ها بیشتر به شوخی شبیه‌اند تا واقعیت.برخی از این تقاضاها منجر به صدور حکم طلاق می‌شوند و تعدادی هم نمی‌شوند؛ اما همه آن‌ها یا تعجب‌آورند یا خنده‌دار.

ترس از صاحب‌ خانه
روز جمعه، مردی به دادگاه خانواده شهید محلاتی مراجعه کرد و دادخواست طلاق خود را به قاضی یکی از شعب ارائه داد.این مرد بیان کرد که پس از گذشت هشت سال از زندگی مشترک، هنوز مستأجر است و همسرش اجازه خرید خانه را به او نمی‌دهد؛ چرا که معتقد است كه نباید پول‌هایشان را خرج خرید خانه کنند و بهتر است پولی كه جمع آوری كرده‌اند را در بانك بگذارند.این مرد گفت که من همیشه در زندگی كوتاه آمده و هر كاری همسرم می‌خواهد، انجام می‌دهم، ولی دیگر از این وضع خسته شدم.

کشف بیماری بعد از 5 سال
زنی 25 ساله در حضور قاضی دادگاه خانواده اظهار کرد كه شوهرش بیماری داشته و آن را مخفی كرده بوده است.این زن بعد از گذشت 5 سال از زندگی تازه متوجه شده بود که پای راست شوهرش کوتاه است و در این مدت همسرش او را فریب داده است.او پافشاری می‌کرد که این موضوع برایش غیرقابل تحمل است، در حالی که در این مدت از اعتیاد شوهر به موادمخدر شیشه اطلاع یافته اما گویا ناراحت نشده است.

زنی که راننده تاکسی شد
در اردیبهشت ماه سال جاری، مردی كه همسرش راننده تاكسی شده است، با طرح این ادعا كه روحیات زنانه همسرش از بین رفته، دادخواست طلاق داد.این مرد 60 ساله در مقابل رئیس شعبه دادگاه خانواده مدعی شد از زمانی كه همسرش راننده تاكسی شده، همه رفتارهایش تغییر كرده و اگر بر خلاف عقیده او صحبت شود، مرد را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد.

سن دروغین
مردی جوانی كه مدعی بود همسرش در زمان ازدواج سن واقعی‌اش را به وی نگفته است، با حضور در دادگاه خانواده درخواست طلاق كرد.این مرد به رییس دادگاه گفت: «زمانی كه من به خواستگاری همسرم رفتم، وی سن خود را 18 سال معرفی كرد، در حالی كه سن واقعی‌اش بیشتر بود.»
 
وی بیان کرد که به دلیل اعتماد هیچ‌گاه شناسنامه همسرش را ندیده بود، اما پس از گذشت دو سال اتفاقی این شناسنامه را دیده و سن واقعی وی را فهمیده است. این مرد جوان تأکید می‌کرد که نمی‌تواند با كسی كه درباره‌ چنین مساله‌ مهمی دروغ گفته، زندگی كند.

معضل ناهار خوردن با مادر شوهر
زنی 22 ساله که تنها 10 ماه از زندگی مشترک را تجربه کرده بود، در دادگاه اعلام کرد که نمی‌خواهد هر روز با مادر شوهرش ناهار بخورد و از این رو تقاضای طلاق دارد.وی بیان کرد که از اول زندگی با همسرم شرط كرده بوده است مادرش به طور مداوم در خانه آن‌ها حضور نداشته باشد و او این قول را داده بود، اما الان زیر قولش زده است.این خانم 22 ساله که ادامه این وضع را غیرقابل تحمل می‌دید بر صدور حکم طلاق اصرار داشت.

مردی که 15 سال کتک می‌خورد
«وقتی در را باز كردم، همسرم با چماق به طرفم حمله‌ور شد، من كه دو پا داشتم، دوپای دیگر قرض كردم و به خانه مادرم پناه بردم».این بخشی از اظهارات مردی بود كه برای رهایی از دست همسرش به دادگاه خانواده پناه برده بود.
 
وی اظهار داشت که پیش از این یک بار دیگر به دادگاه مراجعه کرده بود اما چند روز بعد از دادگاه همسرش استكان چای داغ را روی صورتش پاشیده و با خونسردی گفته بود: «این كار را كردم تا یاد بگیری دیگر برای فرار از زندگی و مشكلات به فكر طلاق و دادگاه نباشی!»

مرد ادعا کرد که بعد از 15 سال بر سر هر مسأله کوچکی مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد؛ به طوری كه هیچ جای سالمی در بدنش نیست و همه‌ اعضای بدنش حداقل یك بار زیر ضربه‌های سنگین مشت و لگد همسرم شكسته است.

طلاق از شوهر فوتبال دوست
زن جوانی هم به خاطر علاقه شوهرش به تماشای مسابقات فوتبال باشگاه‌های ایرانی و اروپایی خواستار طلاق شد.این زن دادخواست طلاق خود را اینگونه مطرح كرد: «همسرم تمام وقت خود را صرف دیدن برنامه فوتبال می‌كند و هیچ توجهی به من نمی‌كند.من از این وضع خسته شده‌ام.زیرا او هر وقت به خانه می‌آید فقط فوتبال می‌بیند.»

شغل بی‌کلاس همسر
زنی به دلیل بی‌کلاسی شغل شوهرش خواستار طلاق شد.وی با حضور در شعبه 268 دادگاه خانواده 2 درخواست طلاق خود را ارائه كرد و گفت: «10 سال پیش زمانی كه با همسرم ازدواج كردم، كارمند یك شركت خصوصی بود اما بعد از چند سال اخراج شد و مدتی بیكار بود تا اینكه در گاراژ یكی از دوستانش به طور موقت مشغول به كار شد.همسرم قرار بود به طور موقت در آن گاراژ راننده كامیون باشد و به دنبال شغل بهتری از لحاظ موقعیت اجتماعی باشد اما او سراغ كار دیگری نرفت و همین شغل جایگزین شغل اصلی او شد.»

جدایی یک پزشک و یک پرستار به خاطر بیماری فرزند
یک پزشک به دلیل این که دخترش دچار بیماری هویت جنسی است و کارهایی می کند که حتی او را می‌ترساند به دادگاه رفت و تقاضای طلاق از همسر پرستارش را ارائه داد.وی مدعی شد: دخترمان به دلیل بیماری‌‌ای كه دارد، ظاهر پسرانه درست می‌كند و کارهای خطرناک می‌کند.من واقعا از این وضع خسته شدم.همسرم به جای اینكه در این لحظات كنار من باشد، مرا ترك كرده است.

طلاق به خاطر مهمانی
شركت زنی در پارتی باعث شد شوهرش پنج ماه بعد از ازدواج به دادگاه خانواده برود و خواستار جدایی از او شود.این مرد به قاضی شعبه 235 گفت: همسرم زن خوبی است اما چون در میهمانی‌هایی كه مطابق میل من نیست، شركت می‌كند دیگر حاضر نیستم با او زندگی كنم.

طلاق هم‌زمان سه هوو
یکی از عجیب‌ترین طلاق‌ها نیز مربوط به مردی بود که می‌خواست سه زنش را هم‌زمان طلاق دهد.وی گفت که زن اولش باردار نمی‌شد و به همین دلیل دوباره ازدواج کرده، ولی از شانس بد همسر دومش نیز به همین مشکل مبتلا بوده است.به این دلیل همسر سومی اختیار کرد.همسر سوم بچه‌دار شد و خدا 2 پسر به وی داد که یکی از آنها نابینا بود، در این حین این زن نیز دچار یک بیماری خونی بسیار وخیم شد.

همسران محمد همه از وی راضی بودند و با هم زندگی می‌کردند، ولی خودش می‌گفت دیگر حوصله تحمل این زجرها و بدشانسی‌ها را ندارد و می‌خواهد تنها زندگی کند.

این موارد تنها تعدادی محدود از پرونده‌های عجیب طلاق هستند و اشاره‌ای گذرا به زندگی‌هایی که متأسفانه به دلایلی سطحی و بی‌اهمیت از هم می‌پاشند یا به قهر و کدورت می‌انجامند..

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:عشق,عکس,باحال, توسط اسماعیل |

 

 

 

پدر عشق بسوزه که مرا به این روز انداخت! ( تصویری)

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی, توسط اسماعیل |

 

زایمان یک مرد اسرائیلی پس از 3 سال تغییر جنسیت!

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی,داستان جالب, توسط اسماعیل |

خارج شدن یک مار2متری از شکم یک خانم!!!!+عکس

پزشکان نیویورک ماری تقریبا دو متری را از شکم یک زن آمریکایی بیرون کشیدند!!
این زن که باتریشا نام دارد پس از خوردن ماهی خام و بزرگی در یکی از رستورانهای ژاپنی درد شدیدی از ناحیه شکم احساس می کرد.

این زن 36 ساله فورا به بیمارستانی در نیویورک منتقل شد. به گفته پزشکان وی در حین معاینه به طور مستمر حالت استفراغ داشت.
 
 
به گزارش ایران ناز به نقل از روزنامه البیان امارات، پزشکان پس از معاینه، متوجه تحرکت موجود زنده ای در درون شکم وی شدند و پس از آنکه شکم وی را شکافتند ماری به رنگ سیاه و سفید پیدا کردند که طول ان تقریبا دو متر بود!

این روزنامه در ادامه گزارش خود افزود: پزشکان و پرستاران با مشاهده این مار وحشت زده شدند و باتریشا نیز اکنون درحالت بهبودی به سر می برد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:گونه شناسی دختران, توسط اسماعیل |


همان‌طور که پسرها انواع و اقسام دارند، دخترها هم گونه‌هاي گوناگوني دارند. اگر خوب به آنها نگاه کني، آنها هم خوب به تو نگاه مي‌کنند.
اگر بد به آنها نگاه کني، آنها هم چپ‌چپ نگاهت مي‌کنند. پروفسور «آشپليوس»1 در مقاله‌اي ده هزار صفحه‌اي پانزده‌هزار تا از خصوصيات دختران را بررسي کرده است. ما از «فصل دماغيات» تعدادي از اين نظريه‌ها را دستچين کرده و در اين‌جا مي‌‌آوريم.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان خنده دار,باحال,جالب, توسط اسماعیل |

الهي سوگند به بلندي درخت چنار و به ترشي رب انار ترحمي بنما بر اين بنده بي بخار بي کارو بي عار که دمارش را بر آورده روزگار. اي خالق مدرسه واي به وجود آورنده فرمول هاي حساب و هندسه اي خداي عزيزم بيزارم از اين نيمکت و ميزم دانش آموزي سحر خيزم که هر روز صبح زود ساعت 10 از خواب برميخيزم وروز هاي شنبه تا پنجشنبه اغلب از مدرسه مي گريزم که من انساني نحيفم و در کلاس درس بسيار ضعيفم اگر چه نزد معلم و دانش آموزان خيلي خوار و خفيفم ولي خارج از مدرسه به هرکاري حريفم اي خالق شهرستان هاي کرمان ويزد ورشت نمره انضباط مرا داده اند هشت ديگر به چه اميدي مي توان سر کلاس درس نشست؟ آن جا که معلم هم نميکند گذشت چه کنم اگر سر نگذارم به کوه و به دشت؟ الهي مي داني که من کيستم هر چند که دانش آموزي فعال ودرس خوان نيستم ولي چه قدر عاشق نمره بيستم. پروردگارا سال گذشته هنگام امتحان خواستم تقلب کنم معلم از راه رسيد رنگ از رخسارم پريد برگه امتحاني ام را گرفت وکشيد وآن را از هم دريد وچنان کشيده اي به صورتم کشيد که برق سه فاز از چشمم پريد وصدايش را مادرم در خانه شنيد. اي خالق آموزگار و اي سازنده مداد و خط کش و پرگار آن چنان هدايتم کن تا اين معني را بدانم که اگر معلم خودش درس را ميداند پس چرا از من ميپرسد و اگر نميداند چرا از ديگران و آن ها ميدانند نميپرسد؟ اي آفريدگار خودکار بيک سوگند به کتاب هاي شيمي و فيزيک و فرمول اسيد اتانوئيک که مشتاقم به يک دست لباس شيک و از خوراکي ها آرزومندم به خوردن قيمه با ته ديگ ولي اگر نبود راضي ام به يکي دو سيخ شيشليک. الهي از مدرسه بسيار دلتنگ ام و در کلاس درس هميشه منگم و با دو ابر قدرت شرق و غرب يعني بابا و معلم هميشه در جنگ ام ولي در ساعت تفريح بسيار زرنگ ام دروغ چرا؟ حقيقت آن است که در يک کلام براي خانه و مدرسه بسيار مايه ننگم.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان ازدواج و مهریه, توسط اسماعیل |

عاشق هم شده بودیم. هر دو خانواده برای تفریح به شمال رفته بودیم و من در ساحل داریوش را دیدم. پسر خیلی خوبی بود. در آن چند روز مفصل با هم صحبت کردیم و وقتی به تهران آمدیم قرار ازدواج گذاشتیم…

 

اینجا دادگاه خانواده است. حتی حاضریم بابتش قسم بخوریم. اینجا همه برای طلاق آمده­اند و زن­ها مهریه­شان را می­خواهند. البته شلوار هیچ مردی دو تا نشده و هوو، مادر شوهر بدجنس و مادر زن فضول خبری نیست. اینها دیگر از مد افتاده و بهانه ­ها امروزی­تر شده. مارمولک، ژل­ مو، یک کیلو خیار و …

خرید را فراموش نکن
برای اینکه کارتان به طلاق و دادگاه کشیده نشود توصیه می­کنیم همین الان بدون فوت وقت از میوه فروشی خانه­تان یک گونی خیار قلمی بخرید و بعد سری هم به خشکبار فروشی بزنید و هر چه دارد و ندارد بار کنید و به خانه­تان ببرید.

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:کیک تولد, توسط اسماعیل |

کیک های تولد

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:عکس,جالب, توسط اسماعیل |

کاریکاتور های3بعدی

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:جابه جایی والدین و فرزندان, توسط اسماعیل |

جابه جایی والدین و فرزندان

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:خالکوبی برجسته, توسط اسماعیل |

خالکوبی برجسته

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:موهای عجیب, توسط اسماعیل |

عجیب و غریب ترین مدل های مو

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:لوازم اشپزخانه, توسط اسماعیل |

لوازم آشپزخانه جالب و خلاقانه

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:اربعین حسینی, توسط اسماعیل |

چه میکنی؟ چه خواهی کرد؟ جای تو در این عاشورای مدام و کربلای همیشگی کجاست؟ امامت را یافته ای یا حیران امامی یا بی خیالش شده ای؟! برای یاری امامت چه به کف آورده ای؟ با چه چیز به یاری اش می شتابی؟ صدا؛ باز هم صداست. باز هم صدا می آید.


 
صدا؛ باز هم صدا...
صدای سم اسبان و نعل سواران...
صدای شیون و ناله و درد که آمیخته است با صدای قهقهه مستانه که آسمان را شرمنده این همه تیرگی کرده و سنگ را از سرسختی این همه قلب سنگین شده آب می کند.
صدا؛ باز هم همان صداست. تو چه می کنی؟
می مانی یا می روی؟ میشنوی و سکوت می کنی یا اسبت را زین کرده و همراهی میکنی؟ با که همراه خواهی بود؟ کدامین جبهه را انتخاب خواهی کرد؟ روبروی کدام صف خواهی ایستاد؟ شمشیر بر روی که خواهی کشید؟ کدام خون را بر زمین خواهی ریخت؟ خودت را به جبهه حق خواهی رساند یا اسبت را پیشکش خواهی کرد؟
می مانی یا می روی؟ میشنوی و می نشینی و سر بر آخور تزئین شده دنیوی یا اخروی خویش می کنی یا دنیا و اخری را پس می زنی و مولا را انتخاب می کنی؟ می مانی و مینشینی و قرآن و حدیث می خوانی و به دیگران یاد می دهی یا شمشیر می کشی و به یاری قرآن ناطق زمان خویش می شنابی؟ می مانی و می نشینی و جنگ دو جبهه حق و باطل را تحلیل می کنی یا حق را تشخیص داده و به یاری جبهه حق می شتابی؟ می مانی و می نشینی تا جنگ حق و باطل تمام شود و خون حق بر زمین بریزد تا قلم برداری و در رسای خون ریخته شده شعر و نثر بنویسی و تصویر کنی برای آیندگان یا قلم و دفتر بر زمین گذاشته و صف حق علیه باطل را مزین به حضور سربازی دیگر می کنی؟
چه میکنی؟ چه خواهی کرد؟ جای تو در این عاشورای مدام و کربلای همیشگی کجاست؟ امامت را یافته ای یا حیران امامی یا بی خیالش شده ای؟! برای یاری امامت چه به کف آورده ای؟ با چه چیز به یاری اش می شتابی؟
صدا؛ باز هم صداست. باز هم صدا می آید. صدای اسبانی که برای آرایش جبهه راهی کربلا می شوند. صدای پوتین ها و چکمه ها و چکاچک شمشیرهاست. صدای هروله و همهمه است. بشتاب. سکوت جایز نیست. بشتاب... تا به شیهه نرسیده بشتاب!!!

اربعین حسینی رو به همه ی مردم جهان تسلیت می گویم

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط اسماعیل |

 

 

تست افسردگی

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:گروه خونی, توسط اسماعیل |

 

 

 

شخصیت های دارندگان گروه های خونی

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:تست, توسط اسماعیل |

تست خودشناسي فرويد

 

 

 

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:ماجرای ازدواج, توسط اسماعیل |

رمز پنهان در انگشت چهارم چيست؟ چرا بايد حلقه ازدواج در انگشت چهارم قرار گيرد؟

 

1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

 

2. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید .

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی,مطلب خواندنی, توسط اسماعیل |

 

 

 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. 
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. 
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. 
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. 
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. 
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. 
مرد جوان: منو محکم بگیر. 
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. 
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. 
روز بعد ، واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود: برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.
شاد بودن، تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت ارنستو چه گوارا

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:روانشناسی, توسط اسماعیل |

از امروز میخوام یه بخش جدید به وبلاگم اضافه کنم که به نظرم واستون جالب باشه یعنی امیدوارم که اینطور باشه  

تست شماره 1.

با این تست میتونید به عمق عشقی که نسبت به همسر یا دوستتون دارید

پی ببرید پس سوالات رو به دقت بخونید و جواب بدید.........

برای پاسخ دادن یکی از جوابهای زیر رو انتخاب کنید:

به هیچ وجه= ۱ امتیاز تقریبا=۲ امتیاز خیلی زیاد=۳ امتیاز

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان خنده دار,باحال,جالب, توسط اسماعیل |

در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر. یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع، این ماه بود. ولی چون تمام پروانه ها سرگرم نور شمع و چراغ های خیابان بودند و همیشه به دور آنها می گشتند، قهرمان با دوستانش هرگز ماه را ندیده بود.
با دیدن این نور یک پیمان ناگهانی و محکم در او پیدا شد: من هرگز به دور هیچ نور دیگری به جز ماه چرخ نخواهم زد. پس هر شب، وقتی پروانه ها از مکان های استراحت خود بیرون می آمدند و به دنبال نور مناسب می گشتند، پروانه ما به سمت آسمان ها بال می گشود. ولی ماه، با این که نزدیک به نظـر می رسید، همیشه در ورای ظرفیت پروانه باقی می ماند. ولی او هرگز اجازه نمی داد که ناکامی اش بر او چیره شود و در واقع، تلاش های او هر چند ناموفق چیزی را برایش به ارمغان می آورد.
برای مدتی دوستان و خانواده و همسایگان و ساکنان سرزمین پروانه ها همگی او را مسخره و سرزنش می کردند. ولی همگی آنها با سوختن و خاکستر شدن در اطراف نورهای جزیی و در دسترسی که انتخاب کرده بودند در مرگ از او پیشی گرفتند.
ولی پروانه پیر در زیر درخشش سپید و خنک معشوق در سن بسیار بالا از دنیا رفت.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان خنده دار,باحال,جالب, توسط اسماعیل |

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقي مانده بود، تصميم گرفت براي گذراندن وقت کتابي خريداري کند. او يک بسته بيسکوئيت نيز خريد و بر روي يک صندلي نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه مي‌خواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.

ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برمي‌داشت، آن مرد هم همين کار را مي‌کرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نمي‌خواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بي‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي مي‌خواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود.

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلي‌اش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيت‌هايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد! 




 

من ماندم و حلقه طنابی در مشت      بارفتن تو به زندگی کردم پشت

بگذار فردا برسد  می شنوی         دیروز غروب عاشقی خود را کشت

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی,مطلب خواندنی, توسط اسماعیل |

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان خنده دار,باحال,جالب, توسط اسماعیل |

شت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...
پزشک جراح در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."
"این عمل، كاملا در مرحله أزمایش، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین."
اعضاء خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردند، بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"
دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك زن و 200$ برای مغز یك مرد."
موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می كردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نكنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !
بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"
دكتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : "این قیمت استاندارد مغزه!"
ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی,مطلب خواندنی, توسط اسماعیل |

زن سردش شد. چشم باز كرد. هنوز صبح نشده بود. شوهرش كنارش نخوابيده بود. از رخت‌خواب بيرون رفت.

 باد پرده‌ها را آهسته و بي‌صدا تكان مي‌داد. پرده را كنار زد. خواست در بالكن را ببندد. بوي سيگار را حس كرد. به بالكن رفت. شوهرش را ديد. در بالكن روي زمين نشسته بود و سيگاري به لب داشت. سوز سرما زن را در خود فرو برد و او مچاله‌تر شد. شوهر اما به حال خود نبود. در اين بيست سالي كه با او زندگي مي‌كرد، مردش را چنين آشفته و غمگين نديده بود. كنارش نشست.

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی, توسط اسماعیل |

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت : 
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :   

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان واقعی,مطلب خواندنی, توسط اسماعیل |

امروز روز دادگاه بود ومنصور ميتونست از همسرش جدا بشه.منصور با خودش زمزمه كرد چه دنياي عجيبي دنیای ما. يك روز به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمي شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران كودكي رو با هم سپري كرده بودند.انها همسايه ديوار به ديوار يگديگر بودند ولي به خاطر ورشكسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهي هاشو  بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد. منصور بهترين همبازي خودشو از دست داده بود.

7سال از اون روز گذشت منصور وارد دانشگاه حقوق شد.

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.