به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
گلچین شده از همه چیز
نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان خنده دار,مطلب, توسط اسماعیل |

خيلي وقت بود نديده بودمش .... وقتي بعد از مدتها ديدمش خيلي جا خوردم ، بازم هول شدم ، دست و پامو گم کردم برق چشاش تنمو مي لرزونه ... وقتي مي بينمش بي اختيار بدنم مي لرزه ... هول ميشم ، ميخوام داد بزنم ... جيغ بکشم .. گريه کنم ... نمي دونم فقط منم که طاقت نگاهشو ندارم يا همه اينطورين؟ مدتي خيره به هم نگاه کرديم ، هر کدوم منتظر حرکتي از جانب ديگري بوديم تا عکس العملي نشون بديم..... اون لحظه مثل يه قرن بود .... برام ثانيه ها از حرکت ايستاده بودن ، موتور مغزم با سرعت تمام کار ميکرد و دنبال راه حلي مي گشت ... بي اختيار فرياد کشيدم سووووووووسک سوووووووووسک ! کمک ..... کمک ! يکي بياد اين رو بکشه



.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.