پ نه پ تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پَـــ نَ پــَـَـَـــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!
با دوستم رفتیم باغ وحش،جلوی قفسِ شیر وایسادیم. دوستم میگه:شیرِ؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ... گربه اس باباش مرده ریش گذاشته!!!!
رفتم درمونگاه , منشیه میگه : مریض شمایید؟ گفتم پَـــ نَ پــَـَـَـــ من میکروبم , اومدم خودمو معرفی کنم!
ادامه مطلب...
سه درس از یک دیوانه آورده اند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او**.* *شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است**. * *گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد**.* *بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟* *عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی**.* *فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟* *عرض کرد: آری**..* *بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟* *عرض کرد: اول «بسم الله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم**.* *بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می خواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی. سپس به راه خود رفت**.* *مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است**.* *خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید **.* *بهلول پرسید: چه کسی هستی؟* *جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند**.* *بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟* *عرض کرد: آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد**.* *بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی دانی. سپس برخاست و برفت* *.* *مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟* *جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمیدانید**.* *باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟* *عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه السلام) رسیده بود بیان کرد**.* *بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز* *.* ** *بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که این ها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که **لقمه حلال باید** و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فاید ه ندارد و سبب تاریکی دل شود**.* *جنید گفت: جزاک الله خیراً**!* ** *و ادامه داد: در سخن گفتن **باید دل پاک باشد و نیت درست باشد** وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد**.* ** *و در خواب کردن این ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که **در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری **[دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار، ....] نباشد**.*
پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :
ادامه مطلب...
(( ارزش گذشت و بردباری))
:یاعلی!سه چیز از با ارزش ترین نشانه های اخلاق در دنیا وآخرت محسوب می گردد
.گذشت از کسی که به تو ستم کرده
.ایجاد رابطه با کسی که با تو قطع رابطه نموده
.بردباری در برابر کسی که نادانی کرده
ادامه مطلب...
سیاهی شب را دوست دارم چون همرنگ روزگار من است.
در آسمان خیالم در جستجوی تو بودم،در میان ستاره ها تنها
یک ستاره بود و درخشش آن چشم مرا خیره کرده بود.
آن ستاره شبها خواب را از چشمانم ربوده بود،روزها را به
امید شب لحظه شماری می کردم.
از روز بیزار بودم و شب را برای آن تک ستاره می ستودم.
تنهایی قلبم در آسمان خیالم آن تک ستاره تو بودی.آری هرگاه
با تو سخن گفتم نتوانستم این حقیقت پنهان را آشکار کنم.
ولی این را می دانستی هنگامی که آن چشمان را می نگریستم
به من آرامش می داد و صدایت برایم بهترین بود آری،
می دانستی که هرگاه نگاه در دیده ات می دوختم سرگردان و
هرگاه می خواستم لب به صحبت باز کنم همه حروف در مقابلم
به رقص در می آمدند وتمامی کلمات از افکارم چون کبوتری
پروازمیکنند.هرگاه می خواستم جمله ای بسازم وبگویم کلمات
مفهوم خود را از دست می دادن،پس به ناچار سکوت اختیارکردم.