به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
گلچین شده از همه چیز
نوشته شده در تاريخ برچسب:دانستنی,جالب,باحال, توسط اسماعیل |

سه درس از یک دیوانه آورده اند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او**.* *شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است**. * *گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد**.* *بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟* *عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی**.* *فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟* *عرض کرد: آری**..* *بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟* *عرض کرد: اول «بسم الله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم**.* *بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می خواهی که مرشد خلق باشی؟ در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی. سپس به راه خود رفت**.* *مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است**.* *خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید **.* *بهلول پرسید: چه کسی هستی؟* *جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند**.* *بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟* *عرض کرد: آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمیگویم و به قدر فهم مستمعان میگویم و خلق را به خدا و رسول دعوت میکنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد**.* *بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی دانی. سپس برخاست و برفت* *.* *مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟* *جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمیدانید**.* *باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه میخواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را میدانی؟* *عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب میشوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه السلام) رسیده بود بیان کرد**.* *بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمیدانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت: ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز* *.* ** *بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که این ها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که **لقمه حلال باید** و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فاید ه ندارد و سبب تاریکی دل شود**.* *جنید گفت: جزاک الله خیراً**!* ** *و ادامه داد: در سخن گفتن **باید دل پاک باشد و نیت درست باشد** وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد**.* ** *و در خواب کردن این ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که **در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری **[دوست، همسر، فرزند، والدین، همکار، ....] نباشد**.*

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.
cache01last1394791659