به کلبه ی کوچک من خوش آمدید
گلچین شده از همه چیز
نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط آریا |

در وسط باغی که با دیوارهای بلندی محصور شده بود،چشمه ای زلال می جوشید.تشنه ای دردمند،از بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می کرد.ناگهان خشتی از دیوار کند و درون چشمه افکند،صدای آب چون نغمه ای دل انگیز در گوشش طنین انداز شد.آب در نظرش بسیار خوشگوار آمد.مرد آن قدر از صدای آب لذت می برد که تند تند خشتها را میبیند و در آب می افتد.آب فریاد زد:         ُ ُهای،چرا خشت می زنی؟از این خشت زدن بر من چه فایده ای می بری؟ تشنه گفت: ُ ُای آب شیرین!در این کار دو فایده است:اول این که شنیدن صدای آب برای تشنه مثل شنیدن صدای موسیقی است.نوای آن حیات بخش است و مرده را زنده می کند؛مثل صدای رعد وبرق بهاری است که برای باغ،سبزه و سنبله ارمغان می آورد.صدای آب مثل هدیه برای فقیر است.فایده دوم این که هر خشتی را که بر می کنم به آب شیرین نزدیکتر می شوم،چون دیوار کوتاهتر می شود.هربار که خشتی از غرور خود بکنی،دیوار غرورت کوتاهتر می شود و به آب حیات و حقیقت نزدیکتر می شوی. هرکه تشنه تر باشد خشت های بزرگتری بر می دارد.

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط آریا |

سعی کردم که نشود یار ز اغیار جدا

آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا

از من امروز جدا می شود آن یار عزیز

همچو جانی که شود از تن بیمار جدا

گر جدا مانم از اون خون مرا خواهد ریخت

دل خون گشته جدا دیده ی خونبار جدا

زیر دیوار سرایش تن کاهیده ی منن

همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا

من که یک بار به وصل تو رسیدم همه عمر

کی توانم که شوم از تو به یک بار جدا؟

دوستان قیمت صحبت بشناسید که چرخ

دوستان را زهم انداخته بسیار جدا

غیر آن مه که هلالی به وصالش نرسید

ما در این باغ ندیدیم گل از خار جدا

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط آریا |

دلخوشی من کاش یک گل یاس بود

سبز ترین لحظه من احساس بود

پنجره ها رو به دام بسته شد

عشق کجایی که دلم خسته شد

کاش غزل باز سرای سرود

سبز ترین واژه ی من رود بود

کاش با بال من خسته دل

پنجره ای رو به دام باز شود

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:داستان های واقعی,مطلب جالب,باحال, توسط اسماعیل |

 

هفته ی آینده برم خواستگاریش.یه روز زنگ زد.بیا دم دره خونمون دختر خاله ام از شهرستان اومده می خواد ببینتت.رفتم دم در و باهاشون صحبت کردم.شب یه اس ام اس واسم اومد:(دختر خاله ام می گه بد ریختی،به خونواده ی ما نمی خوری.خداحافظ واسه همیشه دوستدارت ندا).امان از دست هوس بازیهای دخترانی که برای دیگران زندگی می کنند.  با تمام وجود دوستش داشتم می خواستم هر جوری شده با هم زندگی کنیم.می خواستم 

 

 

 

 

 

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ برچسب:عشق,شعر, توسط آریا |

 

مي خواهم باشم! براي چشمانت! كه ستاره شبهاي تاريك من است!

براي شنيدن خنده هايت ، براي تصور آينده هاي هنوز نيامده!

آينده هايي كه هرگز نخواهند آمد و فقط در تصور ما شيرين است!

چه فرق مي كند؟ چه واقعي چه تصور!

خنده هاي توست كه دلهره هاي هميشه ام را مي ربايد!

مي ربايد و از همه حس ها آنچه به من برمي گرداني شادي و آرامش استبخند!

به خاطر كودكاني كه امشب در هر جايي از دنيا متولد شده اند.

تو كه مي خندي ، زمين آبستن كودكاني از جنس لبخند مي شود!

كودك كه باشي به خاطر كودكان كه بخندي

به كودك بودنهاشان كه مي خندي زيبا مي شوي .

بعد بشين در گوشه اي خلوت از تنهايي هايت شعرهايم را بخوان و باورم كن.

مرا و عشقم را! آنوقت ايمان دارم كه از اين بيشتر شاعر مي شوي!

كودكي اگر كه كرده باشي

اگر كه چهار دست و پا در آفتاب روي خاكهاي حياط رفته باشي!!!!! و

به ريش دنيا خنديده باشي! و رفته باشي ،

به اينهمه قصاوت كه خنديده باشي

آنوقت حتما شاعر مي شوي!كودكي اگر كه كرده باشي

مي خواهم بمانم ! ماندنم گران اگر كه تمام شود حتي!

دارم كودكي هايم را به ياد مي آورم!

تو كه مي خندي جهان به زيبايي لبخند حقيقي كودكيهايم مي شود

كودكي نكرده ام، سالهاست. حالا كه مي تواني ،

حالا كه فقط تو مي تواني بخندانيم ، بخند كه دارم باز ميگردم به كودكي

به روزهاي خنده هاي واقعي ، به روزهاي مهربانيهاي بي مهابا،

به آن روزهايي كه هنوز جدايي را نمي دانستم كه چيست

چه اهميت دارد كه كودكي كرده باشم يا نه، چه اهميت دارد؟

تو كه باشي تو كه مي خندي دوباره كودك مي شوم .

بخند…با من …براي من…همين!

هنوز دوستت دارم و هنوز همين براي ادامه حياتم كفايت مي كند
 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:, توسط آریا |

کاش از عشق تو می مردم ، کاش می مردم و دیگه کسی نگاه عاشقانه ای به من

نمی کرد… دیگر نمیخوام کلمه دوستت دارم را از کسی به جز تو بشنوم ، دوست

دارم تنها تو منو دوست داشته باشی… کسی به جز تو لایق عشق من نیست ، من تنها

میتونم با تو زنده بمونم… دیگه نمیخوام چشمی به من با احساس عاشقانه نگاه

کنه !… من نمیخوام جز تو به کسی نگاه بیندازم و عشق بورزم….! کاش از عشق تو


می مردم ، کاش می مردم تا با دلی عاشق ، اون هم عاشق تو از دنیا بروم…!

اگه روزی دل من به جز تو عاشق کسی دیگه شداون وقت بدون که دیگه پایان زندگی

منه و پایان داستان عشق…!

کلمه دوستت دارم که از زبان من بلند می شه تنها برای توست … من به جز تو به

کسی دیگه این کلمه رو نخواهم گفت ، بذار حسرت کلمه دوستت دارم از طرف من

در دل همه بمونه ، تا همه بفهمند من تنها عاشق تو هستم…!

بذار همه حسرت منو بکشند ، و تو نیز در مقابل حسرت دیگران به من افتخار کن!

افتخار کن چنین عشق و همدمی نصیبت شده ، عشقی که تا ابد خواهد ماند…

من مغرور شدم ، مغرور عشقی که به تو می ورزم ، غرور من به خاطر

عشق بیش از حد نسبت به تو هستش … غروری که پایانش رنگ آغاز زندگیه



آهای عزیز راه دورم به عشق من افتخار کن ،چون که میون این همه عاشقانی که من


دارم تو را برای همدم و عشق زندگی ام انتخاب کرده ام چون تو لایق این عشق هستی…!

 

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:عشق,داستان, توسط آریا |

۱۷ ساله بودم که به یکی از خواستگارانم

 

 که پسر نجیب و خوبی بود جواب مثبت دادم.

 

اسمش رضا بود پسر معدب و متینی بود

 

هر بار که به دیدن می امد غیرممکن بود دست خالی بیاد

 

ما همدیگرو خیلی دوست داشتیم

 

چند ماه اول عقدمان به خوبی گذشت

 تا

اینکه رفتارواخلاق رضا تغییر کرد ومتفاوت

 

کمتر به من سر می زد وهر بار که به خونشون

 

 می رفتم به هر بهانه ای منو تنها میگذاشت و

 

 از خونه بیرون می رفت...

 

دیگه اون عشق و علاقه رو تو وجودش نمی دیدم

 

هر بارم ازش می پرسیدم مفهوم کارهاش چیه ؟

 

 از جواب دادن تفره می رفت و منکر تغییر رفتارش می شد

 

موضوع رو با پدر و مادرم در میون گذاشتم

 

ولی اون ها جدی نمی گرفتن وحتی باور نمی کردن

 

هر طور که بود وبه هر سختی که بود روزهامو سپری میکردم

 

تا یکی از روز ها که به خاطر موضوعی به

 

خونمون امده بود تصادفی با یکی از

 

 اشناهای دورمون که رئیس کلانتری

 

 یکی از استان هاست(و ما بهشون میگیم عمو )روبرو و اشنا شدن

 

و یکباره تمام چیز هایی که من و خانواده ام

 

متوجه نشدیم رو فهمید و با پدرم در میون گذاشت

 

تازه پدرم متوجه شد که من دروغ نمی گم ...من ناز نمی کنم ...

 

من نمی خوام جلب توجه کنم

 

بله عموم متوجه شد که رضا  اعتیاد داره و

 

 با تحقیقات عموم و همکاراش متوجه شدیم که

 

 یه دختر فراری رو هم عقد موقت کرده

 

وخرید و.فروش مواد هم از کارای جدیدشه

 

شنیدن این حرف ها واسم خیلی سخت بود

 

 رضا و این همه خلاف ........... نه

 

زن دوم ....نه ...........بچه .....وای

 

اون دختر به خاطر اینکه رضا اونو

 

 رها نکنه  سریعا بچه دار شد.

 

سه سال طول کشید تا بتونم ازش جدا شم .

 

سه سال تمام پله های دادگاهو پایین و بالا رفتم

 

تا تونستم خودم راحت کنم

 

خیلی بهم سخت گذشت رضا به طلاق رضایت نمی داد

 

می گفت بهم علاقه داره و......

 

با تهدید های عموم وبخشیدن مهریه ام بعد

 

 از3 سا ل عذاب و سختی وآزار تونستم ازش جدا شم.

 

الان چند سالی از اون ماجرا می گذره و

 

 رضا صاحب 2 فرزند شده.

 

ومن هم با کمک خانوادم ودوستان تونستم از

 

این حال و هوا بیرون بیام و زندگیه عادیمو ادامه بدم

 

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:عشق,شعر, توسط آریا |

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی با جهان بیگانگی

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

نوشته شده در تاريخ برچسب:عشق,شعر, توسط آریا |


 

کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

 

 کاش اگر گاه کمی لطف به هم میکردیم مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

 کاش به حرمت دلهای مسافر هر شب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

 کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد قرض می داد به ما هرچه پریشانی بود

 کاش به تشنگی پونه که پاسخ دادیم رنگ رفتار من و لحن تو انسانی بود

 مثل حافظ که پر از معجزه و الهام ست کاش رنگ شب ما هم کمی عرفانی بود

چه قدر شعر نوشتیم برای باران غافل از آن دل دیوانه که بارانی بود

کاش سهراب نمی رفت به این زودی ها دل پر از صحبت این شاعر کاشانی بود

 کاش دل ها پر افسانه ی نیما می شد و به یادش همه شب ماه چراغانی بود

کاش اسم همه دخترکان اینجا نام گلهای پر از شبنم ایرانی بود

 کاش چشمان پر از پرسش مردم کمترغرق این زندگی سنگی و سیمانی بود

 کاش دنیای دل ما شبی از این شبها غرق هر چیز که می خواهی و می دانی بود

 دل اگر رفت شبی کاش دعایی بکنیم رازاین شعر هبود.مین مصرع پایانی

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 12 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.